سوخت که سوخت

ساخت وبلاگ

وقتی مربی سخت میگیره . تایم جابجا نمیکنه و حتی دوتا سانس میذاره برا سه شنبه و مجبور میشم که سفرهفته بعد را کنسل کنم. به خودم میگم امیدوار باش که بهترین اتفاق بیوفته ولی برای بدترین اماده باش. یک خوشبینیِ بدبینانه.

میریم که داشته باشیم یک اخر هفته کسالت بار در شهر آکنده از دود و غبار .

سوخت که سوخت...
ما را در سایت سوخت که سوخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aradiokhertopertd بازدید : 179 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 18:31

من مگر چه میخوام دیگر از این همه ادم . امروز یک نفر امد جلوی رویم نشست و حرف زد . کسی که بیشتر از من ,من را بلد بود. کسی که لنگر انداخت در تلاطم افکارم. کسی که حواسش بود سرم را که می اندازم پایین چشم هایم گرم میشود اما غرورم اجازه چکیدن اشک هایم را نمی دهد که او هم سرش را برمیگرداند که یعنی متوجه نشده .  من مگر چه میخواهم دیگر از این سیاره  هم سخن و هم درد و هم پای امروزم او بود . او که اول اسم او هم میم است. میم اول خیلی از اسم هاست. هرجمله ای که میگفت انگار این کیسه های شنی داخل بالون را تک تک می انداخت پایین و من سبک تر میشدم . من مگر چه میخواهم دیگر از این کهکشان هجوم عبد آبست شهرام مکری انتخاب فیلم از این بهتر هم مگر میشد میم؟  میم اول خیلی از اسم هاست.  باورت شد که 7 سال میگذرد؟ باورم سوخت که سوخت...
ما را در سایت سوخت که سوخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aradiokhertopertd بازدید : 181 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 6:22

چیزهای ساده چیزهای مهمی هستند . حداقل تو جهان بینی من چیزهای بدیهی و ساده خیلی چیزهای مهم و بنیادی هستند.  مثلا من به وضعیت درها اهمیت میدم . اگه به جایی وارد بشم و در نیمه باز باشه وقتی داخل شدم هم سعی میکنم در تو همون زاویه باشه . اگه دری باز هست باز میذارم و اگر دری بسته باشه اینجا دیگه موضع یکم سخت میشه . من توقع دارم که وقتی وارد حریم خصوصی کسی نمیشم بقیه هم وارد حریم خصوصی من نشن . من متنفرم از این که وقتی دارم کتابی را میخونم همکلاسیم بیاد کتاب را بگیره از دستم یه بررسی بکنه و بعد اراجیف تحویل من بده .  برای همین عادت کتاب خوندن تو اتوبوس را ترک کردم که نشم ادم شوآف. هیچی دیگه . همینا. همین چیزهای کوچیک دلزدگی میاره . گوشه گیری میاره . فرار میاره . همین چیزهای کوچیک رفتار را شکل میده سوخت که سوخت...
ما را در سایت سوخت که سوخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aradiokhertopertd بازدید : 173 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 6:22

خیلی یه شبه و با تصمیمی کاملا فکر شده در حدفاصل 12تا 13ابان تصمیم گرفتم یه ورزش جدید شروع کنم و قرعه به نام اسکواش افتاد.  حالا سه شنبه ها عصر و پنجشنبه ها صبحم با اسکواش پر شده و واقعا لذت بخشه. البته لازم به ذکره که نام برده هر بار با دست یا پای گرفته راهی خونه میشه و تا صبح به خودش غر میزنه که چرا یه ورزش اسون تر را در پیش نگرفت. وی اما در ادامه لبخند موذیانه ای میزند و بر این تصمیم بسیار میبالد.  حقیقتش اینه که 2 یا 3تا ویدیو از مسابقاتش دیدم و با لحن ِ" خب اینکه کاری نداره. بعد یه ترم حتما دعوت میشم برای تیم ملی" گویان راهی ورزشگاه شدم برای ثبت نام و حالا هرجلسه بیشتر و بیشتر میفهمم که "ای بابا . چه سخت بوده و کسی چیزی نمیگفته".  کل مسئله سر تمرکزه. سرعت توپ بالاست و هر حرکت اضافی ینی ا سوخت که سوخت...
ما را در سایت سوخت که سوخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aradiokhertopertd بازدید : 172 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 6:22

سر میانترم معادلاتِ ترم 3 , کل اطلاعاتی که داشتم سرجمع 10 صفحه ای از بویس بود و رفتم سر جلسه (بویس. زبان اصلی. چاپ سال 1980 فک میکنم . با اون جلد قهوه ای عالیش. اونقدر نو بود که معلوم بود سال هاست کسی از کتابخونه نگرفتتش:)) لاپلاس بلد بودم اما سوال های فصل 1 را بلد نبودم. نشستم و با لاپلاس حلشون کردم و سعی کردم یه جوری چیزهای مربوطی را بنویسم که تهش برسم به اون جواب ها که با لاپلاس دراورده بودم . جواب داد. حتی الانم یادم نمیاد که چی بود راه حل اصلیش ولی مهم نبود . من گلیم خودمو از اون امتحان کشیدم بیرون با حداقل چیزهایی که بلد بودم . بعد از اون فهمیدم که باید تو خیلی از موقعیت های زندگی هم همین کار را بکنم و پشت سر هم با حداقل ترین ها گلیممو از اب کشیدم بیرون. ولی بعد بوووووومب. یهو چشم باز سوخت که سوخت...
ما را در سایت سوخت که سوخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aradiokhertopertd بازدید : 211 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 6:22

از خیلی وقت پیش . از خیلی خیلی خیلی وقت پیش برنامه چابهار را گذاشته بودم برای بین دو ترم حالا اما یارِ گرمابه و گلستان میخواد بره فرانسه و اون یکی یارِ کوه میخواد بره کرمانشاه و فعالیت جهادی و معلمی و مدرسه و خلاصه بازسازی اوضاع در حد توان (با یکی دیگه از بچه ها که اون خودش کورده و بر اوضاع منطقه واقف) 
حالا من میمونم و تصمیم به رفتن تنهایی به چابهار و یا سرکردن تو غرب . :/
سلطان جهان به چنین روز به گِل است://

سوخت که سوخت...
ما را در سایت سوخت که سوخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aradiokhertopertd بازدید : 198 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 6:22

شیخ گفت :این دین دیگر دین ادامسی است. ینی لق لقه دهانت است از مزه که افتاد مقصدش سطل اشغال است . [ من در خود فرو رفتم:/] چراغ را خاموش کردم . grinko پِلی کردم و به ایینه ای که شیخ برایم ساخته بود نگاه کردم خواستم بشکنمش. خواستم از دستش فرار کنم. اما فرار از کی؟ خودم؟ به جمعه فکر کردم . به جمعه هفته قبل . به جمعه دو هفته بعد. به همه جمعه هایی که نیامد . بعد یک فکر سردی دوید زیر پوستم " نکند جمعه های بعدی هم نیاید. اصلا بیاید که چه بشود ؟ مایی که حتی منتظرش نیستیم " بعد غروب شد . بلند شدم تمام افکار سردم را اویزان جالباسی کردم و ژاکت پوشیدم و چایی گذاشتم . بعد فکر کردم خب لااقل ایینه داشتن بهتر از نداشتنش است. حتی اگه تصویر ناخوشایند افکارت را ببینی اما حداقل این رهایی از جهل مرکب است. :)  سوخت که سوخت...
ما را در سایت سوخت که سوخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aradiokhertopertd بازدید : 181 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 6:22